Saturday, August 22, 2009

نامه عذرخواهی

نامه عذرخواهی ملیکا به مامانشه .. ووروجک دیگه انگلیسی می نویسه... ولی خوب مجبوره برای اینکه بفهمه من چی راجع بهش نوشتم بزرگ که شد فارسی یاد بگیره




نقاشی های جدید ملیکا















ما خسته شدیم از بس این نقاشی های ملیکا رو اسکن کردیم ... هی نقاشی می کنه ، هی به من می گه اسکنش کن .. اینا نقاشی های جدید ملیکاست

نامه دوستت دارم



این نامه دوست دارم ملیکا خانمه که برای من نوشته . قشنگه نه ؟
.
من خیلی دوستت دارم ملیکا جان... خیلی..................! تو اندازه اش رو نمی تونی درک کنی

نقاشی هایی از باغ وحش







اینا نقاشی های ملیکاست که از خاطراتش تو باغ وحش کشیده

باغ وحش

با ملیکا ، پیتر ، جودیٍ و رزیتا رفتیم باغ وحش و جاتون خالی خیلی خوش گذشت. ملیکا که کلی با این حیوونا سر و کله زد و یک عالمه باهاشون عکس گرفت
.
ملیکا کلی وروجک شده و هنوز نقاشی کردن رو دوست داره. خاطراتش رو تو باغ وحش نقاشی کرده که بعداً اونا رو میزارم رو وب لاگ











Wednesday, January 28, 2009

تخم مرغ

ملیکا: مامانی برام تخم مرغ درست می کنی
.
مامان ملیکا: بله عزیزم
.
ملیکا: تخم مرغ یعنی اینکه یک تخمی هست که ماله مرغه؟
.
مامان ملیکا: بله عزیزم، مثه کفتر که تخم میزاره . به اون میگن تخم کفتر
.
ملیکا: آها ن فهمیدم مثه زرافه که تخم میزاره! ( جل الخالق)م

Friday, January 16, 2009

تو نه شما

الان ملیکا می خواست ناهار بخوره این حرفا بین ما رد و بدل شد

ملیکا: بابایی " تو" هم می خواهی غذا بخوری؟
.
بابک: عزیزم! آدم به بزرگترش " تو " نمی گه، باید بگی "شما". ملیکا سکوت کرد و بعدش من ادامه دادم:ک
.
بابک: باید بگی " شما" هم غذا می خوری؟
.
ملیکا: هان ؟
.
بابک: عزیزم ! هان نه بله! آدم نباید به بزرگترش بگه هان. خوب نیست
.
ملیکا: چی می گی بابا !گ
.
من سکوت کردم و اومدم پشت کامپیوتر این مطلب رو دارم می نویسم. خودش بعداً بزرگ میشه و میاد این مطلب رو می خونه می فهمه دارم چی می گم